خوردن بستنی
31/2/92 سلام بر دخمل ناز نازم... من را ببخش دیر به دیر میام خاطراتت را مینویسم این روزها اصلا حال و حوصله ندارم دلم خیلی گرفته روحیه ام خسته شده.. بگذریم انشاالله هر چه زودتر خوب بشم. دنبالم بیا.. عزیزم بستنی را خیلی دوست داری تازه از خواب بیدار شدی موهات ژولیده هستش.. رفتی جلو در فریزر و به من میگی که بهت بستنی بدم... منم الکی گفتم نداریم و باید به بابایی زنگ بزنیم بگیره.. یکمرتبه دیدم نیستی و صدای شماره گیر تلفن میاد. گوشی را برداشتی گذاشتی دم گوشت و م...